این راه من بود




خیلی کم اتفاق میوفته از بین هزارتا چهره و اسم و نشون که توی عمرت باهاشون روبرو میشی یا سروکارت بهشون میوفته یا از قضای روزگار، نسبت همکاری پیدا می‌کنی یا بهرصورتی که شده یکجایی و یکجوری همدیگرو پیدا میکنین یک نفر اسمش، رسمش، قیافه‌اش، حرکاتش و رفتارش چنان توی ذهنت برچسب بخوره که نه تنها پاک نشه بلکه به دنبال نشونه و آدرس و سرنخی از اون باشی.
آری تو زندگی من، امثال این شرایط، بسیار زیاده اما تو این پست، قصد دارم به یکی از پررنگهاش اشاره کنم.

شاید روزی که تو بحبوحه جنگ ایران و عراق با دفترچه آماده بخدمت، راهی پادگان شدم تا پس از یک دوره طولانی بلاتکلیفی مثل بقیه بچه‌ها دوسال خدمت رو تموم کنم تا ببینم چیکار باید کرد فکر نمیکردم تو اون پادگان با کسانی روبرو بشم که اسماشون و خاطراتشون هرگز از یادم نره.

البته همدوره شدن با محمد جباری که بچه محل قدیمی بود و اصلا با پیشنهاد اون بود که تصمیم گرفتیم بریم خدمت، یجورایی دلگرمی خاصی برای ادامه خدمت به آدم میداد. گرچه وقتی وارد ارتش میشی این قرعه و شانسه که تعیین میکنه دونفر با هم باشن یا هر کدوم تو دو تا شهر دورازهم اما من و محمد توی اولین مرحله یعنی آموزشی، حداقل توی یک پادگان بودیم و تقریبا با هم میرفتیم و میومدیم.

بین تمام فرماندهان مختلفی که داشتیم که توی پستهای بعدی حتماً از اونها هم یادی خواهم کرد یک نفر بود که البته معاون فرمانده گردان ما بود که از جدیت و مهربانی خاصی برخوردار بود. درعین حال که جذبه و جدیت نظامی اش بخوبی تو رو تحت تأثیر قرار میداد و باهاش احساس خوبی داشتی. (احساس همدلی و رفاقت).

پاکیزگی لباس فرم نظامی که به تن داشت و مصمم بودن و ابهت و وقارش بطور معجزه آسایی درجه استواری کم مقدارش رو تحت الشعاع قرار میداد و کمتر کسی حس میکرد که با یک استوار معمولی روبرو شده.

آری منوچهر مفتاحی با اون سیمای جذاب و اخلاق بیادماندنی ، جزو آدمهایی بود که آرزو میکردیم حتی پس از پایان دوران خدمت هم بتونیم باهاش ارتباط داشته باشیم. اما اینگونه نشد و درست پانزده ماه بعد با مرگی ناگهانی با این دنیا وداع کرد. منوچهر مفتاحی که استواری در لباس استوار بود دیگر هرگز نبود تا با بچه‌های وظیفه ، نظام جمع، مشق نظامی، آداب دفاع و آمادگی های جسمی کار کند.

مدتی پیش در سی‌امین سالگرد پروازش بر مزار او حاضر شدیم و ادای احترام نمودیم و بیاد سیمای جذاب و دوست داشتنی و بیادماندنی‌اش سر در گریبان فرو بردیم. با خضوع و از اعماق وجودم برایش بهترین جایگاه معنوی رو آرزو میکنم.


این تقریباً برام عادت شده که هربار برم شهرری سری هم به مزار مرحوم فیروزآبادی مؤسس بناهای خیریه بزنم. البته در پست های قبلی مختصری از نکات ارزنده و شخصیت منحصربفرد ایشون بویژه شیفتگی معنوی پدرم با این نیکمرد جاودانه کسوت ت ذکر نموده‌ام. اما این دفعه آخری که اتفاقاً همسرم مرا همراهی می‌کرد با موضوعی مواجه شدم که برایم فوق العاده غیرمنتظره و افتخارآمیز بود (چیزی شبیه خواب).

 بمحض ورود به آرامگاه که فضای نسبتاً بزرگی دارد طبق عادت همیشگی پای مزار ایستادیم و با ادای ادب و احترام فاتحه‌ای خواندیم. اما همینکه رویم را بجانب راست برگرداندم متوجه بَنِری در قطع نسبتاً بزرگ شدم که به دیوار شمالی آرامگاه نصب شده بود و ظاهراً حاوی عکسهایی قدیمی و آشنا از بخش‌های مختلف بیمارستان و تاسیسات مورد نظر بود. نزدیکتر که آمدم با کمال تعجب دیدم تعدادی از اون عکسها از آرشیو خودمه که از آلبوم شخصی مرحوم پدر دریافت کردم. شاید حدود دَه عکس در این مجموعه بود که چهارتا از اونها متعلق به خودم بود و از همه جالبتر اینکه عکس تکی مرحوم پدر که در برابر عمارت تاریخی بیمارستان برداشته شده بود در کانون عکسها درج شده بود و جلوه‌ی خاصی داشت.

همچنین عکس دسته جمعی کارکنان شریف بیمارستان که مربوط به دهه سی و چهل بود و پدرم شانه بشانه مرحوم آیت الله فیروزآبادی ایستاده بود برایم واقعاً افتخارآمیز بود و از اینکه امضای پای عکسها که نامم را دربر داشت بسیار خوشحال شدم و احساس کردم اولین باره تعلقات خانوادگی‌مان پاس داشته میشه.

در خاتمه ضمن عرض ارادت، مراتب تشکر خود را از گردانندگان و متولیان گرانقدر موسسات و بنیادهای خیریه حضرت آیت الله فیروزآبادی ابراز نموده و علو درجات درگذشتگان این خاندان جلیل را خواهانم.





اولین آشنایی‌ام با آثار «سعدی شیرازی» به سال‌های آغازین راهنمایی برمی‌گردد که یکی از فصل‌های کتاب فارسی‌مان موضوع «گلستان سعدی» بود و انگیزه‌ی شیخ از تحریر آن به صورتی مجمل و ادیبانه و حکمت‌آمیز آمده بود.

دیباچه‌ی گلستان با عباراتی سحرآمیز و در اوج کلام ادبی نوشته شده. حال و هوایی صنوبری، حوضی از واژه‌های نقره‌ای و نسیمی دل‌انگیز از ادبیات غنی پارسی همه‌ی آن چیزی است که از گلستان سعدی انتظار داری.

ادامه مطلب

درنگی بر سنگ مزار علی اکبر مهدین (صوراسرافیل)این جهان جامست هان ای هوشیار
کاندر آن جمعها بود نقش و نگار
دور گردون ساقی و ساغر بدست
شربت مرگش شراب خوشگوار
می‌چشاند بر خلایق بیدریغ
زین می از جانشان برون آرد دمار
هر کسی را پنج روزی نوبت است
نیست دنیا مأمن و دارالقرار
نیک بنگر پادشاهان چون شدند
با همه تاج و سریر و اقتدار
از پی کشورگشایی داشتند
هر زمانی با جهانی کارزار
عاقبت در کارزار واپسین
مرگ آمد کارشان بنمود زار
چون نپاید هیچکس در این جهان
بلکه خود، دنیا ندارد اعتبار
بهتر آن است ای گل (باغ ادب)
پند گیری از گذشت روزگار
همچو لقمان از بدان نیکی گزین
کار بد از هر که دیدی در گذار
هر که نیکی کرد نامش زنده ماند
ماند نام بد هم از بد یادگار
از گذشت روزگاران پند گیر
باش خود بر خویشتن آموزگار

حسینعلی غفوری (واحدی) مولف دیوان نوای دلمطلع دیباجه

 

راز دل من زمزمه‌ای بود که گاهی

اندوه دل غم‌زده را بود نمودار

من گر چه نیم هیچ و به هیچی نخرندم

با این همه‌ام نقطه‌ای از گردش پرگار

کالای مرا سوق ادب گر نپذیرد

غم نیست که اندوه و غمش هست خریدار

نومید نیم زانکه پذیرند ز احسان

هر چند بود پست خود این هدیه بمقدار

 

سال ١٣٥٠ خورشیدی


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دانلود موزيک شاد جديد خرید و فروش کامپیوتر ایزوگام تبریز مجلس rko2 ZAPCO فایل دانش - مرجع دانلود دانشجویی کشور سلام بهمن آباد سیم بکسل آنلاین Natasha